شکلات خانواده

واکسن دوماهگی

مامانی عزیزم سلام  چند روز پیش بردیمت واکسن دو ماهگیتو زدیم واسه اولین بار بعد واکسن اشک ریختنتو دیدم  پاهات حسابی قرمز شده بود و درد داشت تب هم کردی .روز سختی برای تو ،من ،بابا و آبجی زینب بود .گریه می کردی بلند بلند و در آخر گریه می گفتی او او او .خدا رو شکر که به خیر گذشت
7 مرداد 1392

لا لایی

لالا لالا بهار اومد چه گل هایی به بار اومد به پابوس گل از هرسو صدای جویبار اومد لالا لالا گلم نازه که شب هم چشم او بازه! قشنگه, خیلی زیبا به دنیا اومده تازه  لالا لا لا بهشت من گل اردیبهشت من خدا با لطف اورده تو را در سرنوشت من هوا عطر تنش, از گل زمین, پیراهنش از گل بنفشه, گیسش از بارون طبیعت, دامنش از گل ...
7 مرداد 1392

عکس

عکسها راستش رمی که عکسای پسرم  توش بود مشکل پیدا  کرد دادم واسه ویروس کشی این چند تا عکس که تو گوشی آبجی زینبش بود رو می زارم تا بعدا ...
6 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام  شرمنده بابت تاخیر طولانی که داشتم راستش اینترنتمون قطع شده بود و ما هم بخاطر مشغله زیاد وقت نداشتیم پیگیری کنیم . محمد عزیزم الان 70 روزاست .38 روزگی صبح ها لبخند می زد الان پسر شیرینم حسابی می خنده و هنگامی که باهاش صحبت می کنیم میگه او او و صداهای جالب در میاره دستاشو بالا میاره که بغلش کنم  . 
6 مرداد 1392

بدون عنوان

محمد عزیزم 28 خرداد من بابا و خاله آذر بردیمت مطب دکتر جهانبخش و ختنه کردیمت . دلم داشت در میومد . تو گریه می کردی و من هم گریه می کردم از بی تابی تو .خدا رو شکر امروز که دارم این مطلب و می نویسم حسابی سرحالی .خاله آذر از سمنان اومده تا به من کمک کنه .و انصافا اگه تو این چند روز اگه نبود نمی دونستم باید چکار کنم . هر وقت که احساس می کردم  مستاصل شدم بدادم می رسید . مامانی عزیزم این روزا حس عجیبی از اضطراب و دلهره تو دلم و گاهی احساس می کنم که ناتوان شدم  به هر حال وجود تو و خواهرت به من امید می ده و مرا به ادامه امیدوار می کنه  ...
31 خرداد 1392

پایان انتظار

سلام مامانی امروز 12 روز که تو بدنیا اومدی . خوش اومدی عزیز دل مامانی . تو 28 اردیبهشت پا به این دنیا گذاشتی و من بسیار خوشحالم که سالمی و سرحال و وزنت 3/900 کیلو بود و قدت 52 سانتی متر  عکست هنگام تولدت  بیمارستان                مامانی عزیزم بابا و خاله آذر باهم اومده بودن بیمارستان  و همینکه من از اتاق عمل اومدم بیرون دوتایی با شوق و ذوق از تو واسم حرف زدن هر دو تایی فوق العاده ذوق زده بودن    روز دوم    روز سوم      روز چهارم      روز پنجم   روز ششم    ...
8 خرداد 1392

انتظار

 سلام مامانی من .سلام نفسم .امروز واست وبلاگ درست کردم تا  یادگاری بمونه .حالا که دارم اینا رو می نویسم تو توی شکمم تکون می خوری و من حس خوبی دارم
23 ارديبهشت 1392

واکسن کزاز

سلام مامانی امروز هفته 32 بارداری منه رفتم بهداشت واکسن کزاز زدم تا هردو مون به امید خدا سالم بمونیم .راستش دستم درد می کنه و نمی تونم روش بخوابم .اما تمام اینا چیزی از اشتیاق بارداری کم نمی کنه .عزیز دلم وقتی امروز صدای قلبتو می شنیدم خدارو شکر کردم از اینکه سالمی .دوستت دارم خیلی و این حس هر روز در من افزایش میابه 
23 ارديبهشت 1392